تو نامهربونی کردی دل عاشقم شکست
قصه گو خسته شد و کتاب قصه مونو بست
اولش گلایه کرد اخماشو وا نمی کرد
هر چی گفتم بمونه به من اعتنا نکرد
آخه بعد رفتنش کسی من و صدا نکرد
حتی این ترانه ها درد من و دوا نکرد
رفتی و به غیره تو کسی من و صدا نکرد
تو نامهربونی کردی دل عاشقم شکست
قصه گو خسته شد و کتاب قصه مونو بست
اولش گلایه کرد اخماشو وا نمی کرد
هر چی گفتم بمونه به من اعتنا نکرد
آخه بعد رفتنش کسی من و صدا نکرد
حتی این ترانه ها درد من و دوا نکرد
رفتی و به غیره تو کسی من و صدا نکرد