ای غریب رهگذر باورم کن
لطف پنهان از نظر باورم کن
بی تو سخته این سفر باورم کن
می سوزم و می سازم سرخورده و پنهانی
ای داده مرا بر باد از عشق چه می دانی
ای برده مرا از یاد باورم کن
این عشق حرامت باد باورم کن
گر آب شوی کوزه به جویت نزنم
مهتاب شبی نظر به رویت نکنم
گر دسته ی گل شوی و افتی به زمین
هرگز به خدا گرفته ببویت نکنم
باورم کن
ای غریب رهگذر باورم کن
لطف پنهان از نظر باورم کن
بی تو سخته این سفر باورم کن
می سوزم و می سازم سرخورده و پنهانی
ای داده مرا بر باد از عشق چه می دانی
ای برده مرا از یاد باورم کن
این عشق حرامت باد باورم کن
اکنون که نشسته خاک غربت به سرم
آزرده دل از کنار تو می گذرم
هیهات دمی رسد که صدبار مرا
هر لحظه صدا کنی نیابی خبرم
باورم کن
ای برده مرا از یاد باورم کن
این عشق حرامت باد باورم کن
ای برده مرا از یاد باورم کن
این عشق حرامت باد باورم کن