یکی بود یکی نبودیه پرنده خسته بود
مث تنهایی ماه تو خودش نشسته بود
تو چشاش سفره ی درد خالی از اطلسی بود
تو گلوش هر چی که بود رنگ دلواپسی بود
اون پرنده که صداش مث دریا آبی بود
تو گلوش بغض بهار شبای مهتابی بود
شبای ستاره ها شب روشن بهار
یکی بود یکی نبودیه پرنده خسته بود
مث تنهایی ماه تو خودش نشسته بود
تو چشاش سفره ی درد خالی از اطلسی بود
تو گلوش هر چی که بود رنگ دلواپسی بود
اون پرنده که صداش مث دریا آبی بود
تو گلوش بغض بهار شبای مهتابی بود
شبای ستاره ها شب روشن بهار